کتاب حافظه استاد

چاپ
مقطع تحصیلی: عمومی

رای دهی: 5 / 5

فعال سازی ستارهفعال سازی ستارهفعال سازی ستارهفعال سازی ستارهفعال سازی ستاره
 
کتاب‌های الکترونیک ریاضی   کتاب‌های دکتر میرزاوزیری   کتاب   1386   pdf  

به نام خدا

الهم صل علي محمد و آل محمد


خرید کتاب حافظه استاد دکتر میرزاوزیریاطلاعات کتاب 

نام کتاب: حافظه استاد

نويسنده : دکتر مجيد ميرزاوزيري

چاپ اول : 1386

فرمت فايل: PDF

تعداد صفحات : 97

حجم فايل فشرده شده : 2.977KB

تقديم به آفتاب خوش لهجه ام

استاد، دکتر محمدعلي پورعبدالله

خرید فایل pdf کتاب حافظه استاد

خرید کتاب و تحویل کتاب درب منزل.

شما عزیزان می‌توانید کتاب های موجود را خریداری نموده و آن را از طریق پست درب منزل تحویل بگیرید.

لیست کتاب‌هایی که می توانید به صورت پستی خرید نمایید به مرور تکمیل خواهد شد.

همچنین اگر به کتابی نیازمندید که در لیست نیست می توانید « درخواست تهیه کتاب » داشته باشید.

 کتاب های دکتر میرزاوزیری

 کتاب های سایر اساتید

 
خرید پستی کتاب و تحویل درب منزل از سایت ریاضیات ایران
 

استاد ميرزاوزيري اين کتاب را تحت تاثير حادثه اي که براي استاد ايشان، دکتر محمد پورعبدالله رخ مي دهد، جهت اداي احترام به ايشان مي نويسد.

استاد ميرزاوزيري همه ي اين توضيحات را در ديباچه کتاب اين گونه معرفي مي کند:

ديباچه کتاب:

شفا ز گفته‌ي شکّر فشان حافظ جوي

که حاحتت به علاج گلاب و قند مباد

آنچه در اين کتاب مي خوانيد حکايتي است از اتفاقاتي که دوست نداشتم رخ دهد و آرزويي است که بي گمان در دل دارم. گرچه جوهره‌ي داستان واقعيتست با اين حال خيال پردازي‌هايي که کرده‌ام، خواب‌هايي که به تصوير کشيده‌ام، کوهستاني که معرفي نموده‌ام، حروف رمزي منطقي که به کار برده‌ام و رويداري که انتظارش را در داستان مي‌کشم نمادهايي از حقيقت پنهاني است که در دل داشته‌ام.

نمي‌دانم اجازه داشتم که احساسات، پندارها و خواسته‌هاي خود را داستان کنم يا نه. و حتي اکنون که نوشتن به پايان رسيده است نمي‌دانم تواناي انجام اين کار را در خود ديده‌ام يا نه. براي آن که اين جسارت را در خود بيابم براي مدتي بي وقفه نوشتم. داستان پشت داستان. شب‌هاي بسياري را در پيچ و خم مسيرهاي واژه‌ها طي کردم، سخت‌ترين شيوه‌هاي نگارشي را که در توانم بود آزمودم و از همه‌ي دانسته‌هاي خود ياري جستم تا بتوانم چيزي در خور استاد فراهم کنم و اينک که اين حکايت را به اتمام رسانده‌ام حس مي‌کنم پيشکشي که به هم رسانده‌ام شأن او را برازنده نيست.

از سوي ديگر اگر اين کار را انجام نمي‌دادم، ساربان وجدانم هر لحظه مرا نهيب مي‌زد که بي او نفس کشدن را هيچ عذري موجه نيست.

مي‌دانم که قوانين داستان نويسي را نياموخته‌ام، تصويرهايم کم‌رنگ‌اند، مکالمات مصنوعي جلوه مي‌کند و حس داستان در خواننده ايجاد نمي‌شود. مي‌دانم که بيشتر از جلوه دادن فضاي داستان به آنچه مي‌خواستم بگويم پرداخته‌ام. مي‌دانم که هر قدر تلاش کنم پيشرفتي در اين کار حاصل نخواهد شد. و مي‌دانم به دانشي که ندارم هيچگاه نخواهم توانست که اين بار را به دوش کشم. اما چيز ديگري که مي‌دانم اين است که هرگز نمي توانم اين حق را از خود سلب کنم؛ حق ابراز عشق به استاد با استفاده از شيوه‌ي ضعيف کلماتي که در آستين انديشه‌ام اندوخته‌ام. به هر تقدير به تجربه آموخته‌ام که اين قوي‌ترين روش موجود در بين روش‌هاي ضعيفي است که فراگرفته‌ام؛ تقديمت ارادت سره در زرورقي از واژه‌هاي ناسره.

زخم کهنه‌اي که وجودم را آزار مي‌دهد محروم ماندن از لهجه‌ي شيرين آفتابي است که سال‌هاي دانش اندوزي را در پرتو او سپري کردم. استاد، دکتر محمد علي پورعبدالله در پانزدهم ارديبهشت ماه 1380 دچار رويداري ناخواسته شدند که دست تقدير براي ايشان رقم زده بود. دوست نداشتم باور کنم که ايشان پس از آن روز، لطيف‌ترين ارمغان خود يعني سخن گفتن را از همه دريغ کرده‌اند و دوست نداشتم خود را در شنيدن اين خبر تأثر برانگيز بيدار پندارم. انگار کابوسي در هاله اي موهوم رخ داده بود.

در آن زمان متأسفانه من در شهر خود زندگي نمي‌کردم و اين ناراحتي مرا دوچندان مي‌کرد. اما هنگامي که ايشان را ديدم آن قدر متأثر شدم که پنداشتم ديگر بار، دل ديدن ايشان را بر آن صندلي چرخدار ندارم.

اکنون بيش از پنج سال از آن واقعه‌ي غمبار مي‌گذرد و کسي که به مانند فرشته‌اي بي همتا او را ياري کرده است همسر مهربان او، سرکار خانم محترم نشواديان، است. او رب النوع نور است و الهه عشق. گمان نمي‌کنم کسي بتواند در صدها کتاب لطف او را بازگو کند و من در اين کاغذهاي بي مايه‌ي سست پوشالي‌ام کوششي بيهوده در سپاس از او را کودکانه آزموده‌ام.

اسامي واقعي را در داستان به کار نبردم چرا که هنوز باور نمي‌کنم نامي که من مي‌شناختم همان مسيح داستان باشد.

همه‌ي دوستان با احساسي را که در نوشتن حکايت‌هاي قبلي خود پيدا کرده بودم به ياري گرفتم تا چيزي خلق کنم که به دل نشيند. و من بي شک راهي را که پيموده‌ام از لطف ايشان مي‌دانم. بهرنگ فاطمي، مژده مهدي زاده، محدثه موسوي، نوشين ميرزاده، نيلوفر صفايي نيلي، سلمان يزداني، محمد جواد سميعي، سمانه صميمي، تارا مروتدار، مريم طوسي، بهناز يحيي آبادي، هانيه خطيبي مقدم، ياسمن واقعي، حامد ذقاقي، محمد کاظمي، ليلا کشفي و گل ناز بيات کساني بودند که همچون گذشته مرا در تک تک جملات همراهي کردند و تشکري که در اينجا مي‌کنم و نامي که از آن‌ها مي‌برم براي آن است که سال‌ها بعد خاطره‌ي آن‌ها را با ديدن نامشان در اينجا در زهن خود زنده کنم. از بهرنگ به خاطر طراحي شايسته اي که براي جلد انجام داد و از خانم آلما صفوي به دليل طرح زيبايي که از چهره‌ي استاد ترسيم نمودند تشکر مي‌کنم.

عصرها که از خانه بيرون مي رفتيم، قصه را براي کيميا و کاميار نقل مي‌کردم و آن‌ها گرچه غمگين از اتفاقاتي بودند که در حکايت براي آن‌ها مي گفتم با اين به نيکي مرا به ادامه‌ي نوشتن تشويق مي‌کردند. و اين قدرشناسي از ديگران در ديباچه ي کتاب را نيز از استاد خود آموخته‌ام. کاش قدرشناسي از خود را نيز به من مي‌آموخت. منتظر شنيدن نظرات شما هستم. مي‌دانم که به خوبي مي دانيد چکونه نظر خود را به دست من برسانيد.

مجيد ميرزاوزيري

تابستان 1385